چه کسی فکر میکرد جرج کیوکر کارگردان فیلمهایی همچون «زنان کوچک»، «ستارهای متولد میشود» و «بانوی زیبای من» از ارادتمندان لوئیس بونوئل باشد و به افتخار حضور او در آمریکا یک مهمانی به تمام معنا باشکوه ترتیب دهد؟ ماجرا از این قرار بود که لوئیس بونوئل همراه با ژان کلود کریر فیلمنامه نویس و سرژ سیلورمن تهیه کننده «جذابیت پنهان بورژوازی» به آمریکا آمده بود تا فیلم خود را در آنجا به نمایش بگذارد. ادامه...
شطرنج باد نخستین بار ۱۳۵۵ و در جشنوارهی جهانی تهران به نمایش در میآید. محمدرضا اصلانی، همشهری هنرمند و آوانگارد ما بود و ما با اشتیاق به تماشای این فیلم رفتیم تا بعد با غرور از آن یاد کنیم. با مجلهٔ رودکی همکاری میکردیم و معمولاً دربارهٔ فیلمهای ایرانی جشنواره مینوشتیم و قرار بود دربارهٔ فیلم شطرنج باد نیز بنویسیم. ادامه...
«بابی سندز» یکی از افراد ارتش سری جمهوریخواه ایرلند، به خاطر مبارزه با اشغالگران انگلیسی به چهارده سال حبس محکوم شده بود. او در سال 1981 در اعتراض به وضعیت ظالمانهٔ زندانیان سیاسی و رفتارهای وحشیانه با آنها دست به اعتصاب غذا زد و پس از گذشت شصت و شش روز، در زندان سیاسی جان داد. استیو مککویین چهرهٔ برجستهٔ سینمای انگلستان همین واقعهٔ تاریخی را دستمایهٔ اولین فیلم بلند خود قرارداده است. ادامه...
خودآگاهی نخستین اصل بنیادین نگارش عمیق است. اهمیت خودآگاهی از این جهت است که وقتی شما خود و جهانتان را بدون پیشداوری و همراه با صداقت و امانت مشاهده کنید به یک نگاه روشن دست مییابید. اگر شما یک تصویر واقعی از تواناییها و ناتوانیهایتان نداشته باشید احتمالاً بیش از حدِ نیاز، کوشش خواهید کرد. هر نویسندهای تواناییها و ناتوانیهایی دارد که دانستن و پذیرفتن آنها مهارتش را افزایش خواهد داد. هیچ نویسندهای در تمام فنون نگارش کامل نیست.ادامه...
شده بعضی وقتا دلت جوری بگیره که دوست داشته باشی بری جایی، یه گوشهٔ دنج پیدا کنی دور از همه سر بذاری روی کاسهٔ زانو و دستها رو حلقه کنی دور سرت، چشمها رو ببندی و بذاری اون بغض کهنه و قدیمی نمنمک توی نینیهات خیس بخوره و از پلکهات سرازیر بشه روی گونههات؛ و تو داغی اونو حس کنی هقهق بزنی طوری که انگار همون لحظه بِهِت گفته باشن پدرت مرده، مادرت مرده، برادرت یا عزیزترین کسی که توی دنیا داشتی...؟ ادامه...
تو، پیش از هر چیز «نازنین» بودی. و اصلاً زمختی نداشتی. یکسره لطافت بودی و هر که شعر میگفت درحال چشیدن طعم زیبایی تو بود؛ منتها بهقدر گنجایش پیالهاش و دهانش... نازنین بودی و دستت یکسره مشغول پیرایش ناسازیها بود. رفتارت نازنین بود و وقتی حرف میزدی کلامت مثل قند بود؛ شیرین بود و زود آب میشد. نگاهت نازنین بود که بر هر که نصیب میشد، وجودش گرمی میگرفت و بهحیات مشتاقتر میشد. ادامه...
... من و یوسف که رفتیم تو هیأت سقاخونه، پنج نفر دیگر هم شبهای بعد اومدن؛ شدیم هفت نفر. اون سال محرم، سال ما بود. سال بچههای محل سقاخونه... از ته صف دسته، به ترتیبِ قد میایستادیم: اول عباس بود، بعد صادق و مهدی و رسول بودند، بعد من و یوسف اسماعیل... دسته که راه میافتاد سر از پا نمیشناختیم. جوری زنجیر میزدیم و دم به دمِ مرثیهخوان میدادیم که همهٔ عزاداران به شور و حال میافتادند. ادامه...
من در همان نوع دفترچه یادداشتی مینویسم که وقتی کوچک بودم مینوشتم. در هر فرصتی که به دست میآوردم یک دفترچه برای سرگرم شدن داشتم. همیشه یکی از آنها همراهم بود و بهزودی هر یک از آنها، با چیزهایی که فکر میکردم یا توصیفِ صحنههایی که میدیدم یا تخیّل میکردم، پُر میشد؛ مثل قاپیدن دیالوگهای جذاب از ایستگاههای اتوبوس، فروشگاهها و همچنین نقاشیهای کوچک. این دفترچهها ابزار خوبی برای یادآوری وقایع بود. ادامه...
سقاخونه
زنجیر رحمت حقیپور ... هر چه میکردیم ما بچهها رو توی دسته راه نمیدادند. اگرچه اون روزها بفهمی نفهمی قد کشیده بودیم و پشت لبامون سبز شده بود و فکر میکردیم بزرگ شدهایم... اما هنوز هیچکی بِهِمون اذن ورود به دنیای بزرگترها رو نمیداد. مثل اینکه روی پیشانیمون نوشته شده بود که بچهایم و باید پامون رو بیشتر از گلیممون دراز نکنیم... ادامه...
شبهای سقاخونه، شاید دیگه تکرار نشه. اون حال وهوا مال وقتی بود که از خونهها و کوچهها هنوز عطر گل یاس میاومد و هیچ باغچهای نبود که توش گلهای سرخ محمدی را نبینی و پشت پنجرههای چوبی، گلدونهای شمعدونی رو... حوضهای کاشی هم بودن؛ با اون ماهی قرمزهاشون؛ و آلاچیق با اون تخت و قالیچههای دست بافتشون که پشت هر دری به حیاط خونهای وا میشد، توی نگاهت میشکفتند و چشم و دلت رو نوازش میدادن... ادامه...
محرم که میآمد، حال و هوای دیگری داشتم. پیرهن سیاه میپوشیدم و شب که میشد، فلک هم دیگر جلو دارم نبود. شام خورده نخورده از خونه میزدم بیرون و یک کله میرفتم بازار. جلوی سقاخونه منتظر میماندم. اینقدر دسته میآوردند که نگو. صدای مداحی و مرثیه از روی گلدستهها توی شهر پر میکشید. جمعیت راه نمیداد قدم از قدم برداری. زنها یک طرف و مردها طرف دیگر. آنقدر شلوغ بود که آدم گم میشد... ادامه...
یه سقاخونهٔ قدیمی بود؛ دو اشکوبه. تختهکوب؛ با ستونهای چوبی؛ صحن گلی که جا به جا قلوه سنگ ماسیده بود تَهِش. پایین طارمی، جایی که همیشه سایهدار بود و نمناک، سالها پیش چاه زده بودند و کنار چاه، روی سکوی پاکوتاه سمنتی، تلمبهای گذاشته بودند با دو تا لیوان برنجی که با یک رشته زنجیر نازک، بسته شده بودند به جایی که حالا یادم نیست کجا... ما لیوانها را زیر دهانهٔ تلمبه نگه میداشتیم، یکیمان تلمبه میزد تا لیوانها از آب پر میشدند و بعد یه نفس سر میکشیدیم و میگفتیم: «سلام بر حسین...» ادامه...
چشمهای صدف، بوی به، صدا چون یکی ناقوس و ویولنهایی دورتر از دور و تردید گامهای مردد، غلظت، دوقلوهای سخت شاخ ِ پوزخندِ خلاء، غرق شدن، لبریزی سرد، وسعت آبی فراگیر! ادامه...
هفتهنامهٔ «نیویورکر» که سالی 47 شماره منتشر میشود و از دههٔ 1920 تاکنون با موفقیت به کار خود ادامه داده است، طبق سنت هرساله، با فرارسیدن پایان سال، بهترینهای خود را منتشر کرده است. «نیویورکر» که در سالهای اخیر به سردبیری دیوید رمنیک منتشر میشود، بیش از یک میلیون نفر مشترک دارد. مؤسسهٔ ناشر این مجله اخیراً تمامی شمارههای آن را تا ماه آپریل 2008 روی هارد دیسک و دیویدی منتشر کرده و به بازار فرستاده است. ادامه...
گاهی خبر انتشار دوبارهٔ کتابی که سالها در بازار نایاب بوده است و برای خواندنش همیشه مجبور بودی که آن را از کتابخانه امانت بگیری و سالها منتظر انتشار دوباره آن بودهای بسیار بیشتر از خبر ده تا کتاب چاپ اول و تازه خوشحال کننده است. حالا یکی از این کتابها دوباره ( پس از بیست سال) منتشر شده است: هفت صدا ادامه...
چاپلین زمان تولید «کنتسی از هنگ کنگ» هفتاد و هفت ساله بود و دیگر رمقی نداشت تا مانند سالهای جوانی به این سو و آن سوی صحنه بپرد و با جست و خیزهای خود از دست پلیسها و شخصیتهای شرور فیلم قسر در برود. چین و چروکهای چهرهاش هم دیگر اجازه نمیداد نقش یک کمدین عاشقپیشه و معصوم را بازی کند و با میمیک منحصر به فردش ادای آدمهای صادق و روراست را دربیاورد. ادامه...
بیست و نهم دی - آنتونی بورگس ترجمه: صدرالدین انصاریزاده موضوعاتی را که در مدارس میخوانیم میشود به دو دسته تقسیم کرد: علوم و هنرها. علوم، شامل ریاضیات، جغرافیا، شیمی، فیزیک و مانند آنهاست. طراحی، نقاشی، مدلسازی، دوزندگی، نمایش، موسیقی و ادبیات هم در میان هنرها قرار میگیرند. هدف از تحصیل، کمک به تطابق افراد با جامعهٔ نظامیافته است. به همین سبب، در طول تحصیلمان موضوعاتی را میخوانیم که در یک جامعهٔ سامانیافته، از اهمیت بسیاری برخوردارند؛ هنر و علم. ادامه...
داستانک
اخراج سرِ صبحانه داستانکی از لری فاندِیشِن - ترجمه اسدالله امرایی نوشتههای پشت پنجره مرا به داخل کشاند. با یک دلار دو تخم مرغ نیمرو، نان تست و سیب زمینی میدادند. این محل از اکثر اغذیهفروشیهای خانگی تمیزتر بود. نوشتهها را با حروف دستی خیلی تمیز و مرتب چسبانده بودند. سایبان سبز و سفیدی هم روی در ورودی زده بودند که روی آن نوشته شده بود «کلارا.» ادامه...
والنتاینِ ارنست مان شعری از نیاومی شهاب نای - ترجمه اسدالله امرایی شعر ساندویچ تاکو نیست که سفارش بدهی بروی دم پیشخوان،بگویی دوتا لطفاً انتظار داشته باشی توی بشقابی تمیز برایت بیاورند اما روحیهات را دوست دارم ادامه...
گفتوگو
بیست و سوم دی - گفتگو با برایان سینگر ترجمه: یحیی نطنزی از سه فیلم عظیم کامیک بوکی فارغ شده بودم که فیلمهای خیلی بزرگی بودند و این بار میخواستم به سراغ یک فیلم کوچکتر بروم؛ یک فیلم شخصیتمحور که قرار بود کوچکتر باشد. به همین دلیل کریس دست به کار شد و چند فیلمنامهٔ تاریخی با توجه خصوصیات مورد علاقهام نوشت که «ولکری» هم یکی از آنها بود که با همکاری ناتان الکساندر نوشته شده بود و چون به تاریخ جنگ جهانی دوم به خصوص تاریخ آلمان نازی علاقهمند بودم به آن واکنش مثبت نشان دادم. ادامه...
نقد و نظر
بیست و یکم دی - گوئیدو گولیلمی ترجمه: اثمار موسوینیا دیر زمانی است که از بحران نقد ادبی سخن رانده میشود، از بحران فرهنگ به طور کلی، از بحران رمان، از بحران ادبیات، و این امری است که همگان بر آن توافق دارند. چند سال پیش سگره (Segre) از بحران سخن گفت: بر این گمانم که بیشک دستاوردهای مشروط وی در باب وضعیت نقد قابل تقسیم و اشتراک باشند. ادامه...
سرهنگ - داستانکی از کرولین فورشه - ترجمه اسدالله امرایی آنچه شنیدهای درست است. توی خانهاش بودم. زنش سینی قهوه و شکر را آورد. دخترش ناخنهایش را سوهان میکشید و پسرش رفته بود شبگردی. روزنامههای روز، سگهای خانگی و تپانچه روی بالش دم دستش بود. ماه عریان بالای خانه تاب میخورد. تلویزیون فیلم پلیسی نشان میداد. ادامه...
نقد و نظر
چهاردهم دی - حمیدرضا شکارسری هر متن اعم از هنری یا غیر هنری، مصالح خود را از همین جهانی که میبینیم و با آن سروکار داریم به دست میآورد. حتی خود ارجاعترین متون نیز از این قاعده مستثنی نیستند. در این متون، خود متن یا نظام نشانهشناسیِ استفاده شده در آن، به عنوان یک ابژه مورد شناسایی قرار گرفتهاند. ادامه...
سینمای جهان
دوازدهم دی - سید حسام فروزان سالها پس از مرگ «ارنستو چه گوارا»، در زمانی که هنوز پوسترهای چه گوارا فروش میرود و چهرهٔ کاریزماتیک این چریک مارکسیست انقلابی بر روی تیشرتهای جوانانه چاپ میشود، میتوان پیشبینی کرد که ساخت فیلمی بر اساس زندگی او بسیار قابل توجه خواهد بود. حتی اگر نامهای مشهوری چون «استیون سودربرگ» و «بنیتیو دل تورو» در این پروژه دستاندرکار نبودند؛ بازهم تنها نام چه گوارا کافی بود تا این فیلم زیر ذره بین سینمادوستان قرار بگیرد. ادامه...
شعر جهان
پایان داستان - سهیل نجم - ترجمه: عبدالرضا رضایینیا قصه همان است، فرق نمیکند؛ راوی گفته باشد یا خود این گونه دانسته باشیم: شهریار ادامه...
تحلیل آثار هنرمند
یازدهم آبان - زهرا دریایی طراحیهای من عمدتاً برای کمک به کار مجسمهسازی کشیده شدهاند؛ به عنوان وسیلهای برای ایجاد ایدههای مجسمهسازی و برانگیختن شخص برای ایدهٔ اولیه، همچنین به عنوان روشی برای غربال ایدهها و بهبود بخشیدن به آنها، علاوه بر این، مجسمهسازی در مقایسه با طراحی، وسیلهٔ بیان کندی است و من طراحی را برای بیان ایدههایی که برای به واقعیت در آوردنشان به صورت مجسمه، مجال کافی وجود ندارد، روزنهای مفید مییابم و طراحی را به عنوان یک روش مطالعه و مشاهده اشکال طبیعی نیز به کار میبرم ادامه...
عکسنوشت
نهم آبان - یحیی نظنزی شاید هیچ تصویری به اندازهٔ تصویر فوق از فیلم «دستهٔ بزرگ/ 1955» نتواند اصلیترین عناصر فیلمهای نوآر را در خود جای دهد. (ضد)قهرمانهای تک افتاده، فاصلههای ارتباطی، نورپردازی حداقلی و استفاده از لوکیشنهای شهری تیره و تار اولین و سادهترین عناصری هستند که بعد از تماشای این تصویر در سرمان دور میزنند و آرام آرام ذهنمان را به صحنههایی از شاخصترین فیلمهای کلاسیک نوآر هدایت میکنند؛ ادامه...
داستان خارجی
هشتم دی - فدریکو توتزی ترجمه: اثمار موسوینیا با خود میاندیشیدم شاید جهانی وجود داشته باشد که خداوند آفرینش آن را به اتمام نرسانده باشد. ماده نه مرده است و نه زنده. مجموعه گیاهانی وجود دارند که تقریباً همگی مشابهند؛ و طرحهایی از جانوران بیشکل، که قادر نیستند از گل و لای خویش تکان بخورند زیرا نه پاهایی دارند و نه چشمانی. ادامه...
یادداشت
هفتم دی - چیستا یثربی هر بار که نویسنده یا شاعری به جهان دیگر سفر میکند، اولین حسی که به من دست میدهد، نیاز شدید «برای یادآوری» است. یادآوری او با آنچه که مینوشت، با کلماتش، آروزها و دغدغههایش... و اصلاً مگر کار هنرمند کاری به جز تذکر است! مرگ هنرمند، همهٔ تذکرات او را به یاد میآورد و مرگ پینتر قبل از هر تذکری، تعهد نویسنده را نسبت به جامعهاش یادآوری میکند، پینتر به شدت از نمایشهای صرفاً زیباییشناسانه بیزار بود و معتقد بود که نمایشنامه باید مثل تیغ چاقویی عمل کند که زهر مار را از رگ جامعه سریعاً بیرون بکشد. ادامه...
نقد و نظر
پنجم دی - سیروس نوذری اما باید دانست که بعدها اصول هایکوی کلاسیک، همراه با تغییرات تاریخی و اجتماعی ژاپن ثابت و ساکن نماند، که البته بازتاب این دگرگونیها به آرای شاعر و نظریهپرداز ژاپن ماسا اوکاشیکی بر میگردد. او به نوعی با هایکوی باشو به مخالفت برخاست و هر گونه ذهنگرایی را در هایکو مردود شمرد و عینیت ناب و محض را -البته با پذیرش فصلواژه Kigo- به عنوان عنصر درونی نگاه شاعر مطرح نمود. او با توجه به این دیدگاه هایکوهای یوسابوسون را برتر از هایکوهای باشو داشت. ادامه...
تحلیل آثار هنرمند
چهارم دی - نورا موسوینیا پژواک ِ قدرتمند نویسندهٔ اتریشی، توماس برنهارد پژواکی تند و تجاوزکارانه است. پژواکی که با بیزاری ناملموسی از چیزهای تاریکی سخن میراند که اغلب به شکل کمیکی موجب خنده میگردد. به هنگام خوانش آثار توماس برنهارد احساس میکنیم مشغول خواندن یکی از بهترین رمانهای فردینان سلین هستیم؛ با این تفاوت که در آثار برنهارد چیز بسیار متفاوتی احساس میشود. ادامه...
شعر فارسی
قرار نیست - آفاق شوهانى قرار نیست آلاخونوالاخون شود خانهاى که به نگاه مىدوزیم، به بوسه مىسازیم، نخش وقت گل نى، سوزنش!؟ ادامه...
نقد و نظر
سوم دی - سیروس نوذری ماتسو باشو، بزرگترین هایکوسرای ژاپن، عمر چندان درازی نکرده است و البته شاهکارهای او نیز حاصل سالهای آخر عمر اوست. باشو در خانوادهای سامورایی و تنگدست، در جنوب ژاپن به دنیا آمد. از نوجوانی در خدمت (یوشیتادا) امیر استان (ایگا) بود و به مناسبت همسالی با فرزند او (سنگین) یار و همدم او. مرگ نابههنگام سنگین جوان، رویدادی تعیینکننده در زندگی باشوی جوان بود. ادامه...
تلویزیون
اول دی - حمیدرضا قادری این روزها عادت همه شده است که راه و بیراه به تکنولوژی و مظاهر آن بَد و بیراه بگویند. در میانۀ نطق همه هم میتوانی جملاتی از مارتین هایدگر و نیل پستمنِ فقید ببینی که به منزلۀ وحی مُنزَل دارند به دست با کفایت تکنولوژیستیزان، دلایلی چند میدهند برای چهارنعل تاختن به سمت بیابان یا ناکجاآبادی در دل تاریخ. همه در حال ترس به سر میبرند. ترس از چیزی نامشخص... ادامه...