شنیده بود دیوانه دو مدل است. دیوانهای که خیلیخیلی زیاد کسی را دوست دارد و دیگری حرف بدی است برای گفتن، این اندوخته دوران خردسالی بود.
او دیوانه بود. اما خودش را دستهبندی نکرده بود. سرنگ را پر کرد چند قطره از سوزن چکید. دستش میلرزید. سرنگ را روی میز گذاشت و با دست راست و دندانهاش کش دور بازوی دست چپش را محکم کرد. بلند شد، در اتاق را قفل کرد.